بازگشت خورشید به صحنه‌ی شب

بازگشت خورشید به صحنه‌ی شب
سال‌ها گذشت، سال‌هایی که صحنه‌ی تئاتر بوشهر در حسرت گام‌های استادی بود که نبض نمایش را در مشت داشت، دردانه‌ای که کلمات را چونان جواهری تراش‌خورده بر لب بازیگرانش می‌نشاند.
سه‌شنبه ۰۵ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۶
کد خبر :  ۳۵۲۲۱۵

سال‌ها گذشت و سکوت، دردی شد بر جان اهل هنر، که جای خالی او را بر صحنه می‌نگریستند و دریغ می‌خوردند. اما گویی زمانه خود را به بازیافتن گم‌گشته‌ای مقروض می‌دانست، که اینک، ایرج صغیری، آن قلندرِ پیرسالِ صحنه، بار دیگر در هاله‌ای از نور و خاطره، در شکوهی که تنها خاص او بود، بر صحنه ایستاد.

شب شولای عبدالرحمن نه فقط نمایشنامه‌ای خوانده‌شده، که ضربان زنده‌ی تئاتر بوشهر بود. آن شب، شبِ برآمدن خورشید از دل تاریکی بود، شبی که گویی پرده‌های صحنه به احترام قامت افراشته‌ی استاد، لرزیدند. صدا که در فضا پیچید، آن طمأنینه‌ی آشنای کلامش، آن وقار و شکوهی که فقط از استاد برمی‌آمد، تماشاگران را میخکوب کرد. گویی سال‌ها در یک‌دم محو شد، گویی خاطره‌ی «قلندرخونه» در جان‌ها تازه شد، گویی تاریخ تئاتر بوشهر، صفحه‌ای نوشت که طلایی‌ترین حروفش نام «ایرج صغیری» بود.

تماشاگران، مسحور و مفتون، هر واژه را با دلشان شنیدند، هر مکث را در جانشان چشیدند. نگاه‌ها خیره به او، نفَس‌ها در سینه حبس، و اشک‌هایی که در نیمه‌ی راه چشم و گونه، بی‌اجازه فرو می‌چکیدند. 
عباس جوادی، حمید باغکی، یاران دیرین، در کنار او ایستاده بودند، اقلیمای استاد در کنارش و آن‌سو تر حسام حق‌پرست با زخمه‌ای که بر ساز می‌زد و نوای جان‌نشین ناخدا علی ستوده توگویی این ترانه ابراهیم منصفی را سر می‌دادند: 
نِمِك رو زَخمُنُم مَریز، اَ غُصّه دلخونُم مَكُ
اِی مثل لیلى دلفریب، همدرد مجنونُم مَكُ
 اما آن شب، تنها صدا نبود که صحنه را به تسخیر خود درآورده بود، بلکه حضور دوباره‌ی او، خود یک نمایش بود، نمایشی از بازگشتِ غرورآفرین یک استاد.
آن شب، هنر صحنه در این کهن‌بندر، دوباره جان گرفت. تئاتر این شهر دوباره عاشق شد. و ما، همه ما، چشم در چشمِ او، در دل زمزمه کردیم: استاد! چه خوش‌برگشتی

شاهین بهرام نژاد

ارسال نظر

پربازدید ها

صفحه خبر - عکس مطالب بیشتر

صفحه خبر - تماشاخانه مطالب بیشتر