کتاب «همیشه استاد» به اهتمام سیدعمادالدین قرشی، یادنامهای است درخور و غنی از طنز و مطایبه و فکاهت؛ کتابی که قرار است تا به نوعی هم جامعه جوان طنزپرداز را به شناخت بهتری از این چهره اثرگذار طنز معاصر برساند و هم تجلیلی دیگر بار از ابوالقاسم حالت، این همیشه استاد عرصه طنز معاصر فارسی صورت دهد و همینطور یک منبع مکفی تحقیقاتی و مطالعاتی جهت مطالعه آثار ایشان در اختیار عموم علاقمندان و پژوهندگان قرار دهد. کتاب مروری است بر کارنامه ادبی و هنری استاد ابوالقاسم حالت که از بزرگان حوزه طنز و ادب ایرانزمین بود و شاگردان بسیاری از مکتب او به طنزنویسی گرایش پیدا کردند. در این کتاب معرفی مبسوط و بازپرداخت جامعی از شان و مقام حالت در قالب زندگینامه در کنار بررسی کارنامه ادبی و طنز، سالشمار زندگی، کتابشناسی، خاطراتشفاهی، مراثی، مقالات، آثار مکتوب و شفاهی، تقریظها، یادمانها، بزرگداشتها، تحلیل آثار طنز، نمونه آثار نثر و نظم... در کنار مستندات و شواهد تصویری صورت پذیرفته است. مرجعی جامع درباره ابوالقاسم حالت که تاکنون منتشر نشده بود و فقدانش به شدت حس میشد.
در مقدمه کتاب، قرشی مینویسد: «ابوالقاسم حالت استاد طنزپرداز ایران؛ سه خصلت بارز داشت که هر سه ستودنی و دوستداشتنیست: آرامش و خونسردی، عدم تظاهر و بیاعتنایی به شهرت و مقام، پرکاری و سختکوشی. او برخلاف خیلی از شعرا و طنزنویسان [و خاصه فکاههنویسان] آرام و خونسرد بوده. با نگاهی به آثار مکتوب استاد این مهم را میتوان به راحتی فهمید. وقتی به تاریخشفاهی و حاضرجوابیهای حالت با دوستانش در خاطراتش گوش فرا میدهیم بازهم به نتیجه فوق میرسیم. ابوالقاسم حالت نه انقلابی بود و نه رجل سیاسی اما نویسنده و شاعری بود که هم به انقلابیون تنه میزد و هم به رجال سیاسی و هم به روشنفکران و هم به نویسندگان دیگر. شاید خوانندهی محترم و محترمهی جوان، نداند که ابوالقاسم حالت در زمانی که هنوز بیست سال سن نداشته به سردبیری روزنامه فکاهی توفیق انتخاب میشود. زمانی که هنوز سی سال سن نداشته، از سوی ملکالشعرا بهار [ریاست کنگره] به اولین کنگرهی نویسندگان ایران دعوت میشود و در کنار بزرگانی همچون رهیمعیری، ناتلخانلری، حکمت، حمیدیشیرازی، چوبک، هدایت، نوابصفا، دهخدا، شهریار، همایی، یغمایی... شعر میخواند و تقدیر میشود. شاید اصلیترین دلیل انتخاب عنوان این یادنامه [همیشه استاد]، برای نگارنده نیز همین خصیصه بوده است. شادروان مرتضیفرجیان در حاشیهی کتاب ارزشمند «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب» نقل میکند زمانی که از وی خواسته تا بیوگرافی از خودش بنویسد، حالت اشارهای به سردبیری توفیق نکرده است... . چنانکه گفته شد، سختکوشی یکی دیگر از صفات برجستهی او بود. نگاهی به کارنامهی ادبی او شاهد این مدعاست. تالیف، ترجمه، گردآوری و نگارش بیش از چهل عنوان کتاب، سرودن بیش از بیستهزار بیت! [آن هم مناسب از لحاظ کیفیت] متر و شاخصیست که گمان نمیکنم بتوان تا سالها از آن عبور کرد...».
همچنین در پشت کتاب از قول ابوالقاسم حالت، چنین تعریفی از طنز و شوخطبعی آمده است: «...اصلاح اخلاق فرد کاری است که به اندازهی کافی شاعران و نویسندگان قدیم مانند سعدی و سنائی و مولانا و دیگران با آثار منثور و منظوم اخلاقی خود انجام دادهاند. امروز بیشتر بازگو کردن و برطرف ساختن مفاسد جامعه مطرح است نه اصلاح معایب فرد و طنز یکی از برندهترین حربهها برای پیروزی در این میدان است. گاهی لحن شوخی، اگر استادانه ادا شده باشد، اثری معجزهآسا دارد که بیان جدی فاقد آن است. گاهی یک موضوع که در قالب جملهی کوتاه طنزآمیزی بیان میشود، حکم تیری را پیدا میکند که درست به هدف میخورد ولی شاید همان موضوع، حتی اگر با انشائی عالی به صورت چند صفحه عبارات جدی درآید، نتیجه معکوس بخشد و تیری شود که به سنگ بخورد یا کمانه کند و مغز خود تیرانداز را پریشان سازد. اگر شما مطلبی را طوری بگویید که «گفتنی» باشد، یقیناً «شنیدنی» هم خواهد بود. تاریخ مواردی را نشان میدهد که ظریفی با یک لطیفه یا یک جمله طنزآمیز جان بدبختی را خریده و گردن او را از تیغ جلاد رهایی بخشیده است. طنز موجب تنبه میشود و خفته را بیدار میکند، اما با قلقلک نه با لگد! ولی متأسفانه در این مملکت، تاکنون از توجه به طنز و اثرات سودمند و حیاتبخش آن غفلت شده است. شوخی و یا طنز چاشنی سخن است، نمک سخن است و همانطور که چاشنی جزء غذاست، شوخی و طنز هم جزء سخن است و فکاهیات هم جزء شعر و ادب است».
کتاب «همیشه استاد» به اهتمام سیدعمادالدین قرشی، در ۸۵۰ صفحه، تیراژ۲۵۰۰ نسخه با همکاری دفترطنز حوزههنری و انتشارات سورهمهر به قیمت چهل هزارتومان به بازار کتاب عرضه شده است. در ادامه برخی از آثار حالت که در این کتاب به آن ها اشاره شده است را خواهید خواند.
* شوهر ایدهآلبتا دگر بتو صد فتنه رو نمیآردکه شوهرت ز برایت هوو نمیآرداگر تو پیرزن هفهفو شوی، به علیسر تو شیرزنی تندخو نمیآرددگر ز شوهر خود فتنهای نخواهی دیدکه بر سر تو زنی فتنهجو نمیآرداگر به یک زن زیباتر از تو هم برسدترا نمینهد و رو به او نمیآرداگر کچل شوی از بیخ تا ترا داردیقین که رو به زنی مشگمو نمیآردبپز غذای مزخرف برایش و خوش باشکه میخورد همه را و به رو نمیآردهزار گونه ضرر گر به او زنی شب و روزبهانهای ز پی هایوهو نمیآرداگر که داشته باشد کتش دو صد سوراخدگر به پیش تو نام رفو نمیآرداگر فتد به لباسش هزار چین و چروکنمیستیزد و حرف از اطو نمیآرداگر شود ز کثافت سیاه پیرهنشدگر به لب سخن از شستوشو نمیآردبکن هرآنچه که خواهی که دور دور زن استزمانه رحم بر احوال شو نمیآرد
* عیب نیستعاقلان را دست تنگ و خوان بینان عیب نیستابلهی عیب است، استیصال چندان عیب نیستمردم ننگین و رسوا را ز رسوائی چه باک؟بهر حیوان گر به وی گویند حیوان عیب نیستبهر ما میخوارگی عیب است در شبهای تارلیک دزدی روز روشن بهر دزدان عیب نیستعیب در هر جا به جا افتاد حسنی میشودگر شود زلف پریرویان پریشان عیب نیستبهر مردانی که آگاهند از درد وطنروی خندان عیب دارد چشم گریان عیب نیستشور اصلاحات اگر داری مترس از طعن خلقتیر خوردن از برای مرد میدان عیب نیستغم مخور گر مردمی هوچی خرابت میکنندکاین خرابی در پی عمران ایران عیب نیست
* دم گاو!هم پیپ به دست آور و هم فکر عصا کنتقلید ز آقای رئیسالوزرا کنهرجا سخن حق بشنیدی سر خشم آیچون تیر ز جا در رو و چون توپ صدا کنچون پول کنی پخش مرا نیز خبر دهچون سفره کنی پهن مرا نیز صدا کنگر کوشش و کار است بکش از سر من دستور نقل و نبات است به من نیز عطا کنما جمله فقیریم و غریبیم و ضعیفیمیاد از فقرا و غربا و ضعفا کنخنگ و خل و دیوانه و نادان همه جمعندای دوست بیا رحم به دانانی ما کندرد تو و من یافتن میز و مقام استاین درد بدان دست شفابخش دوا کنامروز مکن فکر خدا فکر خودت باشفردا که شدی خانهنشین فکر خدا کنتا دست به شاخ است از آن میوه فروچینتا پای در آب است ز هر سوی شنا کنحرفی مزن ای دل که دهد بوی سیاستاین آن دم گاو است که گویند رها کن!
* این و آنآن قوم که جز راه تقلب نگزیدندگر سود نبردند، زیان نیز ندیدنددادند دمادم به کسان پند، ولیکنخود هیچ زمان، پند کسی را نشنیدندز آن آش دهن سوز که پند است و نصیحتبر جمله چشاندند، ولی خود نچشیدندگفتند: تملق بد و بیجاست، ولی خوداز راه تملق، به مقامات رسیدندگفتند که: تعظیم قبیح است، ولیکنخود در بر هر سفله، به تعظیم خمیدندگفتند که هرگز به اجانب مگراییداما به خفا سوی اجانب گرویدنداین قوم، نکوشیده رسیدند به مقصودقومی دگر از زور حسادت ترکیدنددیدیدم که آخر غلط از آب درآمدهر نقشه که جمعی غلط اندیش کشیدندبا یاری آن قوم که قلاب گرفتندقومی دگر از شاخه، بسا میوه که چیدندیک طایفه کردند گران، قیمت اجناسیک طایقه، هر چند گران گشت، خریدندیک قوم نمودند بهین مزرعه را سبزیک قوم در آن مزرعه، بیرنج چریدنددیدند گروهی، همه از شیرهکشی رنجچون عاقبت از کیفر زندان نرهیدندبردند گروهی دگر از شیرهکشی گنجزیرا که فقط شیره مخلوق کشیدند!
* سیزده بدرسیزده روز گذشته است ز نوروز و در این روز فرحزا که بود سیزده عید، همه خلق، اگر پیر توانند، و گر تازه جوانند، برآنند که در خانه نمانند، ازین روی دوانند و به هر سوی روانند که تا رخت کشانند به صحرا و یکی گوشهی خرم بگزینند، مگر بزم بچینند و در آنجا بنشینند و گل عیش بچینند و رخ بخت ببینند. دگر شمسی و نسرین و قمر، اکبر و عباس و صفر، با دل خوش صبح سحر، جسته ز جا مثل فنر، جامهی خود کرده به بر، بقچه گذارند به سر، در سرشان عزم سفر، بسته بدین عزم کمر، رفته خوش از خانه به در، جانب هر باغ و در و دشت، پی گشت. غرض، جمله به شور و شعف اندر تب و تابند و به هر سوی شتابند که یابند برای خوشی و عیش نقاطی.باز، در پهنه پهناور صحرا است، که هر چیز دلت خواست، برای تو مهیاست، ز هر جنس در آنجاست، که آید ز چپ و راست، بسی کاسب خوش خوست، که هر سو به تکاپوست، یکی روی سرش سبزی و کاهوست، یکی در طبقش تخمه کرموست، برای من هالوست، به یک سوست که آلوست. از آن ماست که پر موست، وز آن دوغ که بدبوست، پر از آب لب جوست، غرض، هر چه که دارد دل ما دوست، اگر کشمش یک روست، و گر پسته و گردوست. در این سوی و در آن سوست، که فریاد و هیاهوست ز هر کاسب فرصتطلبی کز پی اجناس بدو فاسد خود کرده به پا شوری و گسترده بساطی.دختری پیر و پلاسیده و ترشیده و کوتاه قد و آبله رخسار، کند جلوه در انظار، چنان میوهی لکدار، لبش چون لب دیوار و دهن چون دهن غار کنون گشته پدیدار، در اطراف چمنزار، به صد عشوه و اطوار و نشسته است پریوار سرسبزه و بر سبزه گره میزند او تا که به وی رو کند اقبال و به صد عزت و اجلال، عروسی کند امسال و شود قسمت او از مدد بخت یکی شوهر نیکاختر و خوشمنظر و خوشمحضر و خوشگوهر و نیکوسیر و خوش قد و بالا و سهیقامت و زیبا و خوش اخلاق و فریبا و دلانگیز که هم ثروت و هم صحبت و هم صورت او در همه احوال برایش بشود مایه عیشی و نشاطی.هر که پابند خرافات بود ترسد از این روز که مشهور به نحسی است، ولی آگه از آن نیست که نحسی ز پی چیست، ز تقصیر گروهی است که از عاقبت اندیشی و تدبیر به دورند و گرفتار غرورند و از ایشان همه جا سرزند آن خبط و خطائی که شود مایه افسوس و ندامت، مثلا راه به هر جا که بری، جانب هر کس نگری، گشته به سوئی سفری، در همهی شهر بدین معتبری، کس نکند جلوهگری، چون که به هر جا گذری، نیست ز آدم اثری، گشته همه کس ددری. زین سبب از دزد، عجب نیست گر آید به سرای من و سرکار و کند خدمت بسیار و برد مکنت سرشار و کند روز مرا تار و به دست تو دهد کار و کند کار تو دشوار، از آن روی که دزد از پی دزدی بود آماده و امروز بسی ساده بدین کار توان گشت موفق، که زن و مرد عموما همه از شهر برونند و کسی نیست دگر توی حیاطی.